
چه سخته خودت مجبور شى بزارى برى
اما دلت باهات نیاد
در قحطى تو
چه دل خوشى دارندنفس های من
بیهوده مى آیند و می روند …
نداشتن
هیچگاه به تلخى فراموش کردن یک داشتن نیست
برف پاک کن
“خاطــــرات”
بیهوده جان می کند …
“یاد تو” این سوی شیشه است…
تنهایى شاخه ى درختى است پشت پنجره ام
گاهى لباس برگ مى پوشد
گاهى لباس برف مى پوشد
اما؛
همیشه هست
اگر یار مرا دیدی به خلوت
بگو ای بی وفا ای بی مروت
غمم دادی و غم خوارم نکردی
سر و کارت به فردای قیامت
از همه چیزت خسته می شوند... و فقط یک بهانه کافیست... فقط یک بهانه ...! تا راه باز کنند و برای همیشه بروند...!
ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ ... ﻋﺸﻖ ﻓﻘﻂ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ... ﻓﻘﻂ ﺣﺮﻑ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ... . ﻓﻘﻂ ﻇﺎﻫﺮ ﻧﯿﺴﺖ ... ﻋﺎﺷﻖ که ﺑﺎﺷﯽ ... ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻧﺒﺎﺷﻢ ... ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ... ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ... ﻣﺎﻭﺭﺍﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ
کاش باران بگيرد … کاش باران بگيرد و شيشه بخار کند… و من همه ي دلتنگيهايم را رویش "ها" کنم… و با گوشه ي آستينم همه را يکباره پاک کنم …